محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 17 سال و 16 روز سن داره

محمدحسین عشق جاودان

روزهای یک ماه زیبا...

  هوالجمیل سلام قشنگم .سلام عزیزم دیروز مهمونهای خیلی گل و عزیزی داشتیم .محمد جون هم اومده بود .خیلی خوب بود .امیدوارم بهشون خوش گذشته باشه .آش ترش خورون بود . قلب مامان بعد رفتیم بازار .٤ دست زیردستی و یه تابه چدنی خریدیم و بعد هم خونه مادرجون اینا هم  شب تولد سنا گلی بود .یه تولد کوچولو و ساده .تولدت مباک دخمل من سنا گلی و تو سنا گلی واسه خودتون   شب هم اومدیم خونه .شما هم طبق معمول با کلی ناز و ادا و اطوار خوابیدی . عزیزترینم روزهای آینده را برایت روشن و پر از موفقیت آرزو می کنم . دوست دارم تا بینهایت .شنبه مادراینا می رن تهران عمو محمدرضا امتحان داره ودوباره منو فکر اینکه شما باید پیش که این هفته رو ب...
30 ارديبهشت 1390

28 اردیبهشت و من ...

به تماشا سوگند وبه آغاز کلام سلام گل مامان                                                 امروز تولد منه .خدا رو شکر می کنم به خاطر همه چیزهای خوب .همه لحظه های خوب . دیشب خونه مادرجون اینا یه تولد کوچولو .امروز در کنار همکاران و دوستان عزیزم یه تولد کوچولو.امشب خونه عزیزجون اینا یه تولد کوچولو ولیییییییییییییی شیرین و دلچسب .             &...
28 ارديبهشت 1390

تولد در تولد ...

هوالمتین           دوست  دارم                                                       سلام گل مامان این چند روز عزیز دلم بازار تولدها گرم گرمه . تولد مژده جون و زن دایی زهرا ٢١ اردیبهشت .                   ...
26 ارديبهشت 1390

سال اول تولد در يک نگاه ...

هوالاول هوالاخر سلام از روز اول تولدت می خواستم بذارم عکساتو ولی سی دی عکس رو پیدا نکردم ولی بعدا حتما عکس اون روز به یاد موندنی رومی زارم . سال اول تولد در یک نگاه ...            اينجا صبح  روز خواستگاري دايي محسن بود گلم رو پاهاي من خوابيده بودي و من فقط ازت عکس مي گرفتم ...                                داخل پرانتز بگم مامانم  سي دي عکساي نوزادي منو پيدا کرد حتما براتون مي ذاره .(آلزايمره ديگه ) ...
23 ارديبهشت 1390

یه جورایی انگار ...

  هوالعزيز سلام عزيز دلم   اين چند روزي که پشت سر گذاشتيم روزهاي قشنگ بهاري فصل ارديبهشته . ماه قشنگ و دوست داشتني من . پسر ماماني به خاطراين روزهايي که گاهي من بي حوصله و خسته مي شم و وقتي تو با لجبازي هات منو خيلي اذيت مي کني سرت داد مي کشم و شايد يه وقتايي کتک مي زنم منو ببخش .دست خودم نيست شايد ندوني و حس نکني ولي به اندازه يه کوه روي دلم عذاب وجدان سنگيني مي کنه ودلم مي خواد زار زار گريه کنم ولي ،ولي به خاطر خودت آخه بايد يادبگيري و بزرگ بشي .دوست دارم عزيز دلم . اين چند روزي که گذشت :لوله کشي ساختمان تموم شد و زحمتش رو دايي عباس کشيد و پله ها همینطور . دايي مصطفي و زن دايي سارا و محمدحسام ...
16 ارديبهشت 1390

اولین تجربه ...

           هوالمعشوق سلام اميد مامان . پسمل قشنگم .عزيزدلم چهارشنبه گذشته اصلا حالم خوب نبود .فردايي هم ديدم گوش و گلوم بدجوري درد ميکنه با حوله داغ و آب نمک قرقره کردن به شب رسيدم ولي افاقه نکرد که نکرد. مثلا جمعه جشن تولد شما بود .صبح که از خواب بيدار شدم ديدم آب دهنمو نمي تونم قورت بدم حالم بدتر شد .شما هنوز خواب بودين پيش مادر گذاشتيمت رفتيم دکتر .   آقاي دکتر دوتا آمپول قوي به من زد تا زنده شدم و انرژي گرفتم رفتيم کيک تولدت رو گرفتيم و وسايلامونو از خونه برداشتم و اومديم خونه مادر.آخه امسال تولدت رو خونه مادر گرفتيم به علت کمبود جا و گرمي هوا ...
2 ارديبهشت 1390
1